جدول جو
جدول جو

معنی فتق بند - جستجوی لغت در جدول جو

فتق بند
نوعی کمربند که اشخاص مبتلا به فتق به کمر و بر روی موضع فتق می بندند تا مانع بیرون آمدن فتق و ریختن آن به کیسۀ بیضه شود
فرهنگ فارسی عمید
فتق بند
(فَ بَ)
بیضه بند. بندی که مانع بیرون آمدن فتق شود. (یادداشت بخط مؤلف). وسیله ای است مرکب از یک قسمت پهن و برجسته و یک دنبالۀ چرمی یا پارچه ای که مبتلایان به بیماری فتق زیر شکم خود بندند تا فتق بیرون نیاید. فتق بند انواع مختلفی دارد: برخی از آن ساده و برخی دیگر جفتی است که مورد استعمال هر یک بستگی به نوع بیماری فتق دارد. در تصویر این صفحه انواع آن دیده میشود
لغت نامه دهخدا
فتق بند
خایه بند غری بند ابزار و کمربندی که به وسیله آن محل فتق را می بندند کمربند فتق، کسی که متخصص در بستن فتق و معالجه آن است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرم بند
تصویر فرم بند
کارگر چاپخانه که فرم مطالب را تنظیم کرده و برای چاپ آماده می کند
فرهنگ فارسی عمید
کمربندی که از پشم یا ابریشم ببافند و در یک سر آن تکمه یا مهره و در سر دیگرش حلقه بدوزند و هنگامی که بخواهند به کمر ببندند مهره را در حلقه بیندازند، برای مثال سنگ تک بند قلندر کشتی تجرید را / از پی تسکین به بحر بینوایی لنگر است (جامی- مجمع الفرس - تک بند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساق بند
تصویر ساق بند
نوار نخی یا پشمی که بر ساق پا ببندند، در ورزش محافظی از جنس پلاستیک یا فلز سبک که ورزشکاران و به ویژه فوتبالیست ها، در جلوی ساق های پا می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ بَ دَ / دِ)
افسون که بدان آتش فرونشیند:
نسخه ای کز خط تست اندر دل سوزان من
سحر آتش بند یا تعویذ تب میخوانمش.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ پُ)
نام یکی از دیه های لاریجان. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 115)
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ / تِ بَ)
چفته. جفته. چفته بندی. وادیج. واییج. چوب بندی تاک انگور و امثال آن. داربست مو. شاخه هایی از درخت یا چوبهائی که بر پا داشته اند تا درخت انگور را بر آن بگسترانند. و رجوع به چفت و چفته و چفته بندی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام محلی است از ییلاقات بندپی که در زمستان سکنه ندارد و از اهالی قشلاق دیوادر تابستان در حدود 1500 تن بدانجا میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
فکل بندنده. کسی که فکل به کار برد. (فرهنگ فارسی معین) :
زین فکل بندان لوس کون نشوی نادرست
یک تن از تهران بمرز خاوران رهبر نبود.
بهار
لغت نامه دهخدا
(فَ دُبَ)
سرهای انگشتان که به حنا رنگ کرده باشند. (آنندراج). رجوع به فندق بستن و فندقچه شود
لغت نامه دهخدا
قراردهنده قاعده. (آنندراج). آنکه نظم می دهد و مرتب می کند اساس و بنیان کاری را. (ناظم الاطباء) :
علی را وکیل خدا خوانده اند
نسق بند ارض و سما خوانده اند.
ملاطغرا (از آنندراج).
، عامل ملک. (غیاث اللغات). که بنیچه بندی کند
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
گیاهی است از ردۀ گندم سیاه از تیره توشک ها که خزنده است و به عنوان مدربه کار میرود. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 273) ، نیز کنایت از دنیا و هفت اقلیم است:
ز خود بگذر که با این چارپیوند
نشاید رست از این هفت آهنین بند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کُ نَنْ دَ / دِ)
چینی بندزن. کاسه بند:
بر دل هر شکسته زد غم تو
چون طبق بند از صنیعت فش.
شهید
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
تب بر. که تب قطع کند: داروی تب بند، داروی تب بر. رجوع به تب و دیگر ترکیبهای تب و تب برشود، دعانویس که دعای بریدن تب دهد
لغت نامه دهخدا
صحاف که ته بندی کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته بندی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ بَ)
آنچه بر سر بندند. دستار. عصابه:
به گرد فرق هر سرو بلندی
عراقی وار بسته فرق بندی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
که تتق بندد. که پرده کشد:
گهربخشندۀ ابر تتق بند
درافشانندۀ صبح شکرخند.
خواجو.
گاه نقش آرای آرایش به انگیز خیال
گاه در حجله تتق بند عروسان بوده ام.
نظام قاری (دیوان ص 97).
رجوع به تتق و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بند جوراب
لغت نامه دهخدا
نای (نی) هفت بند. نیی که دارای هفت بند باشد که آوازآن رساتراز دیگر نی هاست. گیاهی ازتیره ترشک هاکه علفی ویک ساله است. برخی گونه های آن دارای ساقه بالارونده میباشند برگهایش متناوب وگلهایش کوچک وصورتی ومنفردند. این گیاه بحالت وحشی دراکثر مزارع وراضی بایرواماکن مساعداغلب نقاط زمین منجمله ایران میروید گیاهی است که خاصیت ضداسهال واسهال خونی داردو قابض است. دراستعمال خارجی جهت مداوای زخمها ازکوبیده برگهایش شبط الغول علف هفت بند عصی الراعی ضدپیوند سرخ مرز سرخ مرد
فرهنگ لغت هوشیار
خاجوکی خاجوک بند کسی که فکل به کار برد: زین فکل بندان لوس... . نشوی نادرست یک تن از تهران بمرز خاوران رهبر نبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فندق بند
تصویر فندق بند
پندک بند برناک بند سر انگشتی که بحنا رنگ کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرم بند
تصویر فرم بند
کارگر چاپخانه که مامور فرم بندی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبق بند
تصویر طبق بند
تبگ بند چینی بند زن چینی بند زن کاسه بند زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفته بند
تصویر چفته بند
چوب بندی تاک انگور و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساق بند
تصویر ساق بند
آنچه به ساق پای بندند، جوراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش بند
تصویر آتش بند
فسونی که بدان آتش فرو نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبق بند
تصویر طبق بند
((طَ. بَ))
چینی بندزن
فرهنگ فارسی معین
بندزن، چینی بندزن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اتا+بند، بخش کردن آواز، در ناظم الاطبا بند به معنی گره ی نی، در
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهستان خوشی رود بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
چیزی را به طور سرسری و نیم بند بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه دست بافت برای روانداز چادرشب، سفره ی پارچه ای، بسته
فرهنگ گویش مازندرانی
دهان بند، دهان بندی که برای پیشگیری از ورود گرد و غبار به
فرهنگ گویش مازندرانی